ماجرا های من و زندگی :)

گاهی ...

گاهی ، دلم میخواهد فکر کنم ... نمیدانم دقیقا به چه چیزی ... فقط ، دلم میخواهد گوشه آرامی بنشینم و به افکا درهم و برهم ام اجازه بدهم از چارچوب ها و قواعد ذهنم فراتر بروند و آرام شوند ... نمیدانم شاید ، به بالای چتر ابر ها ، به پشت کوههای سنگی یا به آنطرف اقیانوس های متلاطم بروند ... یا شاید ، فکرهایم بروند پیش زمزمه های رودخانه و آواز های صبحگاهی شبنم ... شاید بروند پیش ظرافت بالهای سنجاقک ... شاید بروند پیش تپش قلب چکاوک ... فکرهایم ، آزادانه مثل باد میروند و هر کجای دنیا را سرک میکشند .... مثل باد ، بی مرز و رها ... گاهی ، فکرهایم تنها دروازه ورود به آزادی و شادی هستند ؛ وقتی که مثل پرنده داخل قفس ، توی ناملایمات د...
8 شهريور 1397
1